یادداشتی از میلاد ادیبی در تارنمای تحلیلی- خبری ورزش کیو؛ عالیجناب میخایین لوپز نونیز قهرمان پنج دورهی المپیک؛ سلام و بدرود
حقیقت امر راقم این سطور که جزو معدود افتخارات طبیعتی و انتسابی و نه تربیتی و اکتسابیاش *لرِ جنوبی* بودن است که آن هم این اواخر و به مَدَدِ سوشیال مدیا و نشر طبیعت و بازگویی تاریخ مهجورمان مُد شده چیزی برای مفتخر بودن ندارم!
این را خدمتتان عرض کنم تا همین اول کار بدانید وقتی پسر لرِ بختیاریِ جنوبی حریفت باشد ذره ذرهی منِ لرِ تهران فتح کرده و تقدیم حضرات کرده چه میکشد در آن دو وقتِ سه دقیقهای!
جانم برایتان بگوید بعد از باراندازتان روی امینمان حس میکنم دو روز است که پهلویم تیر میکشد و هر چه امامزادههای لر پسند که به گویش لریمان اشراف کامل دارند را نیز شفاعت میکنم دردم التیام نیافته!
اما بگذارید خدمتتان اعترافی کنم، بازیهای جام جهانی ۱۹۹۸ وقتی خبرنگار از یک شهروند فرانسوی اهل *”بی سن ژو”* که محل اقامت تیم ملی ایران بود پرسید: اگر تیم ملی فرانسه و ایران روبروی هم بازی کنند شما چه حسی پیدا میکنید؟
پاسخ داد: *که آن وقت قلب ما دو تکه میشود!* نیمی برای ایران و نیمی برای فرانسه!
آقای لوپز آن شب و پس از بارانداز دو امتیازیاتان بر روی پسر لر نه تنها پهلوی من تیر کشید که قلبم نیز دو تکه شد!
باور کنید نیمی از آن برای شما بود، آن شب نه نیمی از من که سلول به سلولِ ملولم نیز جمع اضداد بودند!
چشمانم عین سد گتوند شور بود از باخت پسرمان و بخشی از دلم نزد شما بود!
پنجمین طلای المپیک شما به نیابت از پنج قاره استعارهای است که نه تنها قهرمان جهان کشورت که قهرمان *یک جهانی*!
یک دهکده جهانی که هر کَرتِ مزرعهاش زبان و محصولِ خود را حاصل میکند و در عین حال دردهای مشترکی دارند و همه در یک باغند!
چه فرق میکند تو در کوچههای تنگ و بیبرق هاوانا ماشین کهنه و زهوار در رفتهی آمریکایی شصت سال پیشت جوش بیاورد یا ایربگ خودرو ملی من در جاده اندیمشک به گتوند باز نشود؟!
چه فرق میکند صباح شریعتی برای کشور آذربایجان _که بعضی وقتها یادشان میرود از کجا کنده شدهاند_ کشتی بگیرد یا تو چند هزار دلار از ترکیه بگیری و در خاک *رضا کایالپ* بخوابی و بارانداز بخوری و وسط معرکهی بالا پریدنها و فوران غرور ملی تُرکها همانطور که هنوز دراز کشیدهای از ته دل بخندی و زیر لب بگویی: *”عامو خوبه خودُم بارانداز خوردُم…اصلاً میفهمی تعویض تسمه تایم یه ماشین ۱۹۵۲ آمریکایی چه قدر خرج داره؟…نه عامو تو چی از جبر جغرافیا حالیتن…”*
و آخ از جبر جغرافیا که امین میرزازاده و صباح شریعتی را روبروی هم میگذارد… که تو مجبور به باخت میشوی، که من نمیدانم از برد تو شاد باشم یا غمگین، که اگر آنجا و در دل کشور ایدئولوژیک زدهی کمونیستی لا مذهب متولد نمیشدی و چندهزار سال قبلتر در جایی مثل یونان یا ایران زاده شده بودی الان اسمت در شاهنامه یا ایلیاد و ادیسه کنار آشیل و اسفندیار بود…
اما چه میشود کرد اسطوره جان، *روزگار همیشه بختیار نیست! این را لرهای بختیاری نیز خوب میدانند!*
و منالله توفیق
میلاد ادیبی